سازماندهي ويژگي کلي حيات (1)
تغذيه، نمو و توليد مثل، سه ويژگي عمومي تمامي موجودات زنده است. بر اين سه ويژگي، مي توان ويژگي چهارمي را به نام « سازماندهي » افزود، تمامي موجودات زنده در تمامي سطوح، اين خصوصيت را دارايند. موجود زنده در
نويسنده: علي اصغر احمدي
تغذيه، نمو و توليد مثل، سه ويژگي عمومي تمامي موجودات زنده است. بر اين سه ويژگي، مي توان ويژگي چهارمي را به نام « سازماندهي » افزود، تمامي موجودات زنده در تمامي سطوح، اين خصوصيت را دارايند. موجود زنده در تلاشي مستمر و پيوسته محرکها و عناصر دروني و بيروني را سازمان بخشيده، بين آنها نظم و ارتباط خاصي را به وجود مي آورد. هنگامي که عنصر جديدي وارد بدن موجود زنده مي شود، او اين عنصر جديد را تجزيه مي کند و عناصر تجزيه شده را در سازمان دروني خويش در محلهاي مناسب جاي مي دهد، و اجزاء زائد را نيز از بدن خويش دفع مي کند.
اتين سازماندهي نسبت به محيط خارج نيز انجام مي گيرد. لانه سازي در ميان پرندگان، حشرات و ساير موجودات زنده، نمونه ي بارزي از سازماندهي در محيط است. واکنشهاي غريزي جانوران در مقابل فرزندان خويش و تغذيه و تيمار آنها خود نوعي سازماندهي در محيط مي باشد. خلاصه آنچه که در ميان جانوران به رفتارهاي غريزي، رفتارهاي رفلکسي، محدوده سازي، لانه سازي، انتخاب جفت، ايجاد سلسله مراتب قدرت و ... معروف است، حاصل تلاش پيوسته اين موجودات در ايجاد سازمان در محيط خارجي است.
حيات موجود زنده تلاشي بي وقفه در مسير سازماندهي نو در ساخت حياتي خويش و محيط اطراف است. عنصري که در واقع تمامي آثار حياتي را به وجود مي آورد، همين فعاليت بي وقفه ي موجود زنده است و حيات را مي توان در يک کلمه و آن « سازماندهي فعالانه موجود »، خلاصه کرد. به عبارت ديگر بر خلاف مطلبي که در ابتداي اين فصل گفتيم، چهارمين ويژگي کلي موجودات زنده را نمي توان سازماندهي دانست، بلکه اولين ويژگي مهم در ميان موجودات زنده سازماندهي بوده و ساير خصوصيات حياتي، اعم از تغذيه، نمو و توليد مثل و نيز حساسيت در بين حيوانات، زائيده و ماحصل ويژگي سازماندهي هستند. يعني موجود زنده در تلاشي مستمر با جابه جائي مواد و عناصر غذائي در درون تعادل ارگانيکي خود را بر هم مي زند و در نتيجه به مواد غذائي جديد احتياج پيدا مي کند. مقداري از مواد غذائي جديد با سازماندهي نو، در ساختمان بدني موجود زنده جاي گرفته و موجب رشد او مي شود و مقداري هم دفع مي شود. به اين ترتيب در نتيجه فرايند سازماندهي، دو ويژگي تغذيه و رشد شکل مي گيرد و رشد و بلوغ موجود زنده، آماده ي توليد مثل مي شود. توليد مثل نيز نتيجه فعاليت مستمر موجود زنده در جهت جابه جائي و تحول در ساختار دروني است.
بدين ترتيب، ماهيت اصلي حيات هرچه باشد، نمود خارجي آن « سازماندهي » است و نکته ي دقيق در اين بين « فعليت محض » موجود زنده در اين فرايند است. يعني موجود زنده در تلاشي مستمر و لاينقطع، فعالانه در جهت سازماندهي نو تلاش مي کند و قطع حيات يعني قطع اين فعليت است.
با توجه به آنچه که در بالا گفتيم سازماند دهي را مي توان اينگونه تعريف کرد:
« سازمان دهي عبارت است از تلاش پيوسته و لاينقطع موجود زنده درنظم بخشيدن به محرکها و عناصر مناسب دروني و بيروني و ايجاد ارتباط بين آنها، که اين تلاش موجب تحول و تکامل آن مي شود ».
در اين تعريف،« نظم » داراي مفهومي نسبي است. يعني موجود زنده عناصر و محرکها را در قالب و ترکيب خاص خود ريخته و آنها را سازمان مي بخشد. نحوه ي حفاري موش صحرائي در زمين با شيوه حفاري مورچه تفاوتي آشکار دارد. نحوه ي برقراري سلسله مراتب قدرت در ميان شمپانزه ها و مقررات خاص آنها با برقراري اين سلسله مراتب در ميان مرغها تفاوت دارد. نظم ميان اين دو، شکل و شيوه اي خاص هر يک را دارد. نکته اي که در اين ميان قابل توجه است برقراري نوعي ارتباط بين عناصر مختلف دروني و بيروني است که مي توانيم از اين ارتباط خاص، تعبير به نظم کنيم.
حيات رواني انسان استمرار حيات ارگانيکي
هرچند که نمي توان خط مشخصي ميان حيات جسماني يا ارگانيکي انسان در يک سو و حيات رواني وي در سوئي ديگر، ترسيم کرد، لکن ويژگي سازمان دهي را به وضوح در جنبه هاي ارگانيکي انسان مي توان يافت. قلب در تلاشي بي وقفه عناصر دروني را جابه جا کرده و به کمک خود در تبديل و تبديل سازمان دروني مي کوشد. علاوه بر حيات کلي بدن، يکايک سلول هاي زنده بدن نيز در تلاشي مستمر عناصر جديدي را جذب و پس از هضم، زوائد آن را دفع و از ماحصل اين روند، واکنشهاي مختلف حياتي را از خود بروز مي دهند. براي مثال سلولهاي عصبي در اثر اين فرايند، آماده مي شوند تا پيامهاي عصبي را از نقطه اي به نقطه ديگر منتقل کنند.فرايند سازماندهي، در حيات رواني انسان نيز به شکلي مشخص تر و ملموستر، جريان دارد. يعني انسان اين فرايند را در عالم رواني خود بسيار ملموستر از ساير زمينه هاي حيات احساس مي کند. و از آنجائي که بنابر نظريه حرکت جوهريه حيات رواني انسان در استمرار حيات جسماني او قرار دارد، لذا مي توان گفت که فرايند سازمان دهي نيز در عالم رواني انسان به مانند عالم جسماني او استمرار دارد.
محرکهائي که وارد حيطه رواني انسان مي شوند، بلافاصله در يک فعاليت خود کار سازمان يافته، معني پيدا مي کنند. اين فعاليت خود کار آنچنان نقشي در فهم و درک محرکها دارد، که امروزه بسياري از روانشناسان اساساً ادارک را با همين مفهوم تعريف مي کنند. يعني ادراک را سازمان دهي و معني دار کردن محرک حسي مي داند. اين مطلب در تجزيه و تحليل صور ادراکي به خوبي آشکار است. تصور يک شيء به تنهائي معنائي ندارد. وقتي اين تصور در يک مجموعه از تصورات به هم مربوط جاي داده مي شود، در اين موقعيت است که اين تصور معنا پيدا مي کند. مفهومي مانند « کتاب » در يک مجموعه از مفاهيمي چون کتاب، نويسنده، دانش، تعليم، مطالعه و ... معنا پيدا مي کند در غير اين صورت، اين معنا به وجود نمي آيد.
از سوي ديگر « وحدت رواني » انسان اقتضا مي کند که عناصر رواني به ظاهر پراکنده را در حول محوري واحد سازمان بخشد. انسان ملموسترين مفهومي که از « بسيط » دارد، مفهومي است که از خويشتن خود درک مي کند. انسان خود را يک چيزي مي بيند و آن را نمي تواند به اجزائي تقسيم کند. انسان علي رغم داشتن جسم مادي که خود هم به طريق عقلي و هم به طريق تجربي قابل انقسام به اجزاي بسيار است، نمي تواند هيچگاه خويش را هويتاً و وجداناً به دو يا چند قسمت تقسيم کند. هر انساني خود را في نفسه يک فرد بسيط مي يابد. هيچ فردي نمي تواند فرديت خود را دو قسمت کند. او در درون خويش خود را مي يابد که يک فرد بيشتر نيست. خودش است و خودش اگر از کسي بخواهيم که در ذهن خود جسمش را دو سمت کرده و هر قسمت را نيز دو قسمت نمايد، او به راحتي قادر است اين کار را انجام بدهد، لکن اگر از او بخواهيم فرديت و هويت خود را دو قمست کند، و از هر قسمت يک فرد مجزا بسازد، او هرگز قادر به اين کار نخواهد بود. درست در اين نقطه است که انسان در خود مفهوم يک شيء بسيط که قابل انقسام به دو جزء نيست را مي يابد.
ادارک بساطت خويش، گوياي وحدت رواني انسان است. انسان خود را يک چيز مي يابد و تمامي عناصر رواني را در حول محور خود سازمان مي دهد. از آنجائي که حيات رواني انسان يک تلاش و به عبارت ديگر يک فعليت محض است، از اين رو سازمان بخشيدن به تمامي عناصر رواني حول يک محور که آن « خود » يا « من » است، به شکل لا ينقطع ادامه دارد.
با توجه به دلائل فوق، مشخص مي شود که سازمان دهي عناصر رواني در استمرار حيات ارگانيکي، امري مسلم و مستمر است. با توجه به مطالب فوق و با توجه به اين مطلب که حيات ارگانيکي انسان از حيات رواني او جدا نيست، بلکه مجموعاً يک واحد را نمي سازند مي توانيم به يکي از عناصر تعريف شاکله پي ببريم. در تعريف شاکله گفتيم « شاکله عبارت است از ساخت و هيئت واحد رواني انسان که... » چنانکه ملاحظه مي شود ساخت و هيئت رواني انسان حول محور « خود » يا « من » به صورت يک واحد، در حال دگرگوني و تحول مستمر است و با توضيحي که در رابطه با سازمان دهي داده شد، مفهوم ساخت و هيئت واحد رواني روشنتر گشت.
اينکه براي توضيح بيشتر سازمان دهي و نقش آن در شکل گيري شاکله و نيز نحوه ي عمل و يا رفتار انسان بر اساس آن، به تشريح مفهوم سازمان دهي مي پردازيم. فرايند سازمان دهي اساساً از سه مرحله تشکيل شده است، مرحله ي جذب، مرحله ي هضم و مرحله ي انطباق، قبل از توضيح بيشتر هر يک از مراحل فوق لازم است با چند مثال اين سه مرحله را از يکديگر تفکيک کنيم.
مثال 1) يکي از ساده ترين رفتارهاي موجودات زنده حيواني، رفلکس يا بازتاب ناميده مي شود. در رفلکس مردمک چشم، هنگامي که نور به چشم مي خورد، مردمک چشم به شکل خود کار تنگ مي شود. در يک چنين رفتاري تأثير نور بر چشم و تأثير چشم از نور، جذب، کنش و واکنشهايي که در سيستم عصبي انسان رخ داده، که بر اثر آن پيام از چشم به مرکز عصبي رسيده و از آن دستور تنگ شدن مردمک صادر مي شود، هضم و بالاخره تنگ شدن مردمک انطباق ناميده مي شود.
مثال 2) در جريان حل يک مسئله دريافت پيام و محرکهاي مربوط به مسئله، جذب جريان تفکر و تجزيه و تحليل عناصر مسئله و يافتن راه حل، هضم و بالاخره نشان دادن واکنش انطباق ناميده مي شود.
مثال 3) هنگام شنيدن يک خبر مهم مستر انگيز و يا مصيبت زا، دريافت پيام و نحوه آن، جذب و تجزيه و تحليل و ارزيابي آن، هضم و نشان دادن واکنش، انطباق ناميده مي شود.
اينک پس از تحليل تشبيهي فرايندهاي سه گانه فوق، مي پردازيم به تحليل تجربي و برهاني آنها.
جذب
جذب را مي توان به طور خلاصه اينگونه تعريف کرد:« جذب عبارت است از دريافت محرکهاي محيطي توسط موجود زنده ».
اين تعريف به خودي خود گوياي امر روشني نيست. براي اينکه بتوانيم از اين مفهوم تصوري روشنتر داشته و نقش آن را در فهم شاکله بدانيم، لازم است هرچه دقيقتر آن را مورد موشکافي قرار دهيم.
موجود زنده در محيطي زندگي مي کند که محرکها و عوامل متعددي در آن وجود دارند. يعني موجود زنده محاط در بين عوامل و محرکهاي بسيار زيادي است که اگر قرار بود تمامي آنها بر روي او تأثير بگذارند، هستي او را در مدت زمان اندکي به خطر مي انداختند. از اين رو هر موجود زنده تنها با عده ي معدودي از محرکها و عوامل محيطي در ارتباط است، و اين ارتباط نيز به شکل و شيوه اي خاص انجام مي پذيرد. براي مثال از ميان نورهاي موجود در محيط، نورهاي ماوراي بنفش و مادون قرمز براي انسان قابل رؤيت نبوده و تنها نورهاي مابين آن دو قابل رؤيت هستند. و يا تاکنون موجود زنده اي مشاهده نشده است که نسبت به امواج راديوئي حساس بوده و بتواند نسبت به آن عکس العمل نشان دهد.
اين محدوديتها عمدتاً در اثر اين عوامل به وجود مي آيند:
1. ويژگيهاي محرک 2. ساختار خاص موجود زنده
1) ويژگيهاي محرک:
هر محرکي داراي ويژگيهاي خاصي است که دريافت و يا عدم دريافت آن را توسط موجود زنده، موجب مي شود. اين ويژگيها به طور کل سه دسته هستند:الف- نوع ب- شدت ج- وضع يا متن
الف- نوع: چنانکه در بالا نيز اشاره کرديم هر موجود زنده تنها در مقابل برخي از محرکها واکنش نشان داده و آنها را دريافت مي دارد. صداهاي بسيار قوي و بسيار ضعيف، نورهاي مادون قرمز و ماوراي بنفش و به طور کل بوي اشياء بي بو و مزه ي اشياء فاقد مزه از جمله عواملي هستند که اندامهاي حسي انسان را تحريک نمي کنند. اينگونه عوامل بسيارند و ما در بحثهاي آتي به آنها اشاره خواهيم کرد.
ب- شدت: در ميان عواملي که مي توانند توسط موجودات زنده دريافت شوند، در مواردي محرکهاي شديدتر دريافت شده و محرکهاي ضعيفتر دريافت نمي شوند. براي مثال پس از هر تحريک، يک سلول عصبي وارد مرحله ي مقاومت مطلق شده که به هيچ وجه توسط هيچ محرکي تحريک نمي شود. پس از اين مرحله، مرحله ي مقاومت نسبي آغاز مي شود که در آن، سلول عصبي تنها در مقابل محرکهاي شديد تحريک مي شود. حتي در ميان محرکهايي که به طور عادي توسط ارگانيزم دريافت مي شوند، محرکهاي شديدتر زودتر دريافت مي شوند. در ميان سر و صداي موجود در محيط، صداي تصادف شديد دو اتومبيل توجه انسان را به خود جلب مي کند، در حاليکه ساير صداها، گوئي اساساً شنيده نمي شوند.
تکرار يک محرک در اغلب موارد، ابتدا موجب دريافت و سپس موجب عادت و در نتيجه عدم توجه مي شود. به هنگام وارد شدن به يک کارگاه، در ابتدا صداي مستمر دستگاهها جلب توجه مي کند و پس از مدتي به صورت عادت درآمده و براي فرد جنبه ي عادي به خود مي گيرد.
ج- وضع يا متن: نحوه ي قرار گرفتن يک محرک را در بين ساير محرکها و عوامل، متن يا وضع آن محرک مي گويند. شنيدن صداي يک گلوله در جبهه جنگ، توجه انسان را به شدت صداها همان گلوله در محيط شهري يا روستائي جلب نمي کند. کوتاهي يا بلندي، انحناء و استقامت، روشني و تيرگي و بسياري از عوامل ادراکي بستگي به وضع يا متن يک محرک دارد.
با توجه به نکات فوق و از آنجائي که نحوه ي ارتباط انسان با محيط خود، در نحوه ي شکل گيري شاکله انسان، حائز اهميت است، لذا مي بايد به عناصر محيطي در مطالعه ي شخصيت توجهي خاص مبذول شود. علي رغم اينکه در سطور بالا تنها صحبت از محرکهاي مادي محيط شد، بايد توجه داشت که محيط براي انسان مفهومي بسيار عامتر از عوامل مادي احاطه کننده ي او را دارد. انسان علاوه بر محرکهاي مادي با محرکهاي غير ملموس و غير قابل سنجش نيز سروکار دارد. براي مثال در ارتباطات کلامي بين انسانها، معمولاً نوعي تبادل عاطفي نيز انجام مي گيرد، که اين تبادل از فردي به فرد ديگر تفاوتي آشکار دارد. احساس همدردي با انسان دردمند و يا احساس خوشايندي با انسان شادمان، معمولاً در ارتباطات کلامي بين انسانها به وجود مي آيد و ميزان اين خويشاوندي در افراد مختلف به شيوه هاي گوناگون بروز و ظهور پيدا مي کند. بسيار اتفاق مي افتد که پيام کلامي واحدي را دو فرد در شرايط واحد دريافت مي کنند، درحاليکه تأثر اين دو از اين پيام به نحو آشکاري متفاوت است. اين تجربيات به خوبي نشان مي دهد که در وراي محرکهاي مادي و قابل سنجش محيطي، نوعي ارتباط غير مادي و غير قابل سنجش نيز وجود دارد، که نحوه ي دريافت آن توسط افراد گوناگون فرق مي کند.
مطالعات پاراسايکالوجيک نيز انواعي از ارتباطات غير محسوس محيطي را، مطرح مي سازد. در اين نوع مطالعات شواهدي از وجود ارتباط غير مادي با محيط مشاهده مي شود.
توانائي هيپنوتيک در افراد گوناگون و وجود برخي ظرفيتهاي بسيار بالا در افرادي خاص براي انجام القائات هيپنوتيکي، خود نشانگر وجود ارتباطات غير ملموس و غير محسوس انسان با محيط است.
وجود اين موارد حداقل براي انسان اين سئوال را مطرح مي سازد که آيا يک روان شناس مجاز است که در مطالعه ي شخصيت آدمي تنها به وجود محرکهاي ملموس و مادي محيط، اکتفا کند؟ و اگر کسي چنين کاري را انجام دهد، آيا دچار نقص در مطالعه انسان نخواهد شد؟
2) ساختار خاص موجود زنده:
دومين عاملي که موجب مي شود موجود زنده در ارتباط با محيط خود دچار محدوديت شود، ساختار خاصي است که آن موجود داراست. هر موجود زنده اي، در هر مقطع از زمان داراي هيئت و شالکه ي خاصي است که اين هيئت و شاکله امکانات خاص و محدودي را براي ارتباط با محيط به وجود مي آورد. امکاناتي که يک ويروس براي ارتباط با محيط از آن برخوردار است، هرگز قابل مقايسه با يک انسان نيست. و يا دامنه ي محرکهاي صوتي قابل جذب توسط يک سگ با ميزان جذب همين محرک توسط يک کبوتر يکسان نيست.بدين ترتيب اولين عاملي که موجب بروز تفاوت در ميان موجودات زنده در جذب محرکهاي محيطي مي شود، ناشي از « نوع » موجود زنده است. از آنجايي که ما در اين بحث به طور کلي در پي مطالعه ي شخصيت و شاکله انسان هستيم، از ميان تمامي موجودات زنده تنها به مطالعه ي ساختار خاص انسان، در جذب محرکهاي محيطي مي پردازيم.
انسانهاي گوناگون در جذب محرکهاي محيطي با يکديگر تفاوتهاي آشکاري دارند. علل ساختاري اين تفاوتها، عمدتاً ناشي از عوامل زير است: الف- رشد ب- آمادگي
الف- رشد: رشد داراي تعاريف گوناگوني است، ولي از ميان آنها مي توان تعريف زير را به عنوان نقطه اي آغازين در مطالعه تأثير رشد بر جذب محرکهاي محيطي پذيرفت.
« رشد عبارت است از تغييرات و دگرگونيهاي پي در پي و متوالي انسان که از ابتدائي ترين لحظات پيدايش نطفه آغاز شد و به سوي هدفي تکاملي پيش مي رود ».
همانطور که از تعريف فوق بر مي ايد، رشد تحولي است که با تکامل همراه است. انسان در زندگي با دگرگونيها و تحولات بسياري روبروست. برخي از اين تحولات در جهت کمال صورت مي گيرد و برخي در جهت سقوط و افول. بنا بر تعريف فوق تنها آن دسته از تحولات که در جهت کمال صورت مي گيرد، رشد ناميده مي شود. بدين ترتيب تحولاتي همچون پيري و کهولت جسماني، ضعيف شدن تدريجي حافظه، سقوط اخلاقي و ايماني و امثال اينها هيچکدام رشد ناميده نمي شوند.
معمولاً رشد آدمي، محصول حداقل دو عامل از عوامل سه گانه، وراثت، محيط و اراده است. رشد طبيعي و مشترک بين انسانها با اشتراک تنگاتنگ، وراثت و محيط شکل مي گيرد. بروز و ظهور توانائي اراده در انسان، موجب دخالت « انتخاب » در رشد مي شود. عامل اراده، نه تنها در رشد اخلاقي و متعالي انسان، نقشي تعيين کننده دارد بلکه در رشد ارگانيکي و طبيعي انسان نيز مؤثر است. ورزشکاران و قهرمانان در بسياري موارد نمونه ي بارزي از تجلي اراده در رشد طبيعي هستند.
انسان در هر مرحله از رشد، در جذب محرکهاي محيطي، توانائيهاي خاصي دارد. يکي از جالبترين نمونه هاي اين مسئله در مطالعات پياژه، به خوبي نشان داده شده است. پياژه نشان داده است که ادارک کودک از موقعيتها و مفاهيم مختلف، در مراحل مختلف رشد، متفاوت است. ادارک عليت، زمان، مکان، حجم و نيز ادراک ارزشهاي اخلاقي در مقاطع مختلفي از رشد صورت مي پذيرد. در اين تحقيقات نشان داده شده است که صرف آموزش نمي تواند موجب جذب يک مفهوم توسط کودک شود. بنباراين يکي از مهمترين عواملي که ساختار خاص يک انسان را براي جذب محرکهاي محيطي تحت تأثير قرار مي دهد رشد و مراحل مربوط به آن است.
نکته اي که در روان شناسي شخصيت حائز اهميت بسيار است، نحوه ي اصالت بخشيدن به محيط، يا وراثت، با اراده و نيز نحوه ي تأثير گذشته يا حال و آينده بر رشد است. روان شناسان اومانيست اصالت را به اراده مي دهند. عده ي معدودي از روان شناسان نيز اصالت را به وراثت داده اند، ولي از ميان عده ي کثيري از روان شناسان که تأثير محيط را در شکل گيري شخصيت و رشد آن اصيل دانسته اند، برخي چون فرويد، فرام ويونگ، محيط گذشته يعني کودکي را بسيار مهم تلقي کرده و برخي چون راجرز و پرلز صرفاً بر حال تکيه کرده و برخي نيز چون آلپورت بر آينده تأکيد ورزيده اند. از ميان اين نظريات تأکيد روان کاوان بر گذشته و دوران کودکي بسيار قابل توجه است. آنان معتقدند که انسان محيط را از دريچه ي ناخودآگاهي که در دوران کودکي شکل گرفته است، مي بيند. روان کاوان با تأکيد بر ناخودآگاه و به خصوص ناخودآگاهي که در دوران کودکي شالوده ي اصلي آن ريخته شده است، نحوه ي ارتباط انسان را با محيط تفسير مي نمايند، و در اين مسير نظريات افراطي و بسيار تندي را نيز ابراز داشته اند که در بسياري از موارد مورد اعتراض برخي از روان شناسان متأخر نيز قرار گرفته است.
ما در بحثهاي آينده نظر اسلام را درباره مطالب فوق، مطرح خواهيم ساخت، لکن در اينجا به طور کلي اين نکته را مورد تأکيد قرار مي دهيم که گذشته از وجود نحله هاي فکري گوناگون در تحليل رشد شخصيت قرار گرفتن در هر مرحله از رشد، خود موجب ارتباطي خاص با محيط مي شود. نحوه ي جذب محرکهاي محيطي توسط يک کودک با يک نوجوان و يک بزرگسال به نحو بارزي فرق دارد. به عبارت ديگر ساختار شخصيتي انسان در مراحل مختلف رشد، موجب دگرگوني در ارتباط وي با محيط مي شود.
ب- آمادگي: انسان در دو لحظه از يک مرحله از رشد، مي تواند در دو شرايط کاملاً متفاوتي قرار گيرد، که نحوه ي تماس و ارتباط او با محيط را تحت الشعاع خود قرار دهد. انسان گرسنه، محرکهاي غذائي را بسيار سريعتر جذب مي کند. و هنگامي که گرسنگي مزمن مي شود بسياري از محرکهاي غير غذائي نيز جنبه ي غذائي پيدا مي کنند. در تحقيقي که عده اي در حالت گرسنگي طولاني قرار داده شده بودند، حتي تصاوير در هم رنگي را نيز آزمودنيها به صورت ترکيبات غذائي مي ديدند. براي اين افراد محاورات روزمره را نيز غالباً موضوعات مربوط به غذا تشکيل مي داد.
علاوه بر محروميت، خستگي نيز موجب تحت الشعاع قرار گرفتن آمادگي مي شود. انجام مطالعه در زمانهاي منقطع، تأثير بسيار زيادتري بر يادگيري در مقايسه با مطالعه در زمان مستمر دارد. معمولاً در اثر خستگي منحني يادگيري به مرحله اي مي رسد که اصطلاحاً به آن فلات يادگيري گفته مي شود. در اين مرحله است که انسان هيچگونه آمادگي براي دريافت محرکهاي محيطي را ندارد.
خستگي را مي توان با تعبير ديگري چون اشباع نيز بيان نمود. هرچند که اين دو اصطلاح هم معني نيستند، لکن در بسياري مواقع با يکديگر تطابق دارند. وقتي انسان در يادگيري به فلات يادگيري مي رسد، مي توان گفت که او به اشباع رسيده است. به عبارت ديگر انسان داراي ظرفيتهاي رواني و ارگانيکي خاصي است که پرشدن اين ظرفيتها را گاه با الفاظي چون خستگي يا اشباع بيان مي کنند، ميزان تحمل فشارهاي رواني و ميزان تحمل تعارضهاي رواني از حد به خصوصي که در افراد مختلف متفاوت است، برخوردار است. اشباع اين ظرفيتها موجب از دست دادن آمادگي در انسان مي شود. فشارهاي مستمر رواني باعث از بين رفتن آمادگي براي پذيرش محرکهاي جديد است.
به طور خلاصه علاوه بر رشد، آمادگي نيز نقشي به سزا در جذب محرکهاي محيطي ايفا مي کند.
نقش خودآگاهي در جذب محرکهاي محيطي
اساساً خودآگاهي و جذب محرکهاي محيطي دو امر مجزا از يکديگرند. در « جذب » موجود زنده احتياج به آگاهي يا به عبارت بهتر خودآگاهي ندارد. معمولاً موجودات زنده با توجه به ساخت ارگانيکي خود، برخي از محرکها را جذب و برخي ديگر را دفع مي کنند. اين امر در مورد انسان نيز صادق است. انسان اساساً در جذب محرکهاي محيطي احتياج به خودآگاهي ندارد، منتهي انسان به دليل داشتن ويژگي خودآگاهي به برخي از اين محرکها آگاهي پيدا مي کند، براي مثال تمامي محرکهاي مکانيکي، نوري، شيميائي و الکتريکي محيط که متناسب با گيرنده هاي حسي انسان مي باشند و با آنها تماس پيدا مي کنند، در آن واحد توسط اين گيرنده ها جذب مي شوند، در حاليکه انسان تنها به بخشي از آنها آگاهي پيدا مي کند و اين همان بخشي است که در مبحث ادارک تحت عنوان « توجه » و « دقت » مورد مطالعه قرار مي گيرد. چنانکه ملاحظه مي شود، در اينجا مقصود از توجه و يا دقت همان خودآگاهي نسبت به برخي محرکهائي است که توسط دستگاه گيرنده حسي جذب شده اند و آن بخشي که انسان به آنها خودآگاهي ندارد، در اصطلاح از حيطه ي توجه او خارج گشته است.با توجه به مباحث فوق روشن مي شود که آنچه که بسياري از مردم در مورد جذب محرکها تحت عنوان « ادارک » مي شناسند، در واقع شامل بخش کوچکي از مجموعه محرکهايي است، که توسط آدمي جذب مي گردد. معمولاً در ادارک عنصر « خودآگاهي » را به عنوان عنصر لاينفک تلقي مي کنند، در حاليکه چنين عنصري براي ادراک، ضرورت تام ندارد. اين مغالطه معمولاً از آنجا ناشي مي شود که، انسان تنها اداراکاتي را مي شناسد که به آنها آگاهي پيدا مي کند و به آن ادراکاتي که آگاهي پيدا نمي کند لاجرم به آنها توجه نيز ندارد.
در اينجا با توجه به ضرورت مبحث « جذب » آن را يادآور شديم و لازم است اين مطلب را نيز مورد توجه قرار دهيم که معمولاً وقتي گفته مي شود کودک چيزي را نمي فهمد، بايد توجه نمود که آيا مقصود اين است که کودک مطلبي را « جذب » نمي کند يا اينکه به آن « آگاهي » ندارد. اين دو مطلب کاملاً از هم جدا هستند. شارع مقدس اسلام تأکيد بسيار دارد بر اينکه اعمال خاصي هرگز در مقابل کودک انجام نگيرد. مشخص نيست که اگر اينگونه اعمال در مقابل چشمان باز کودک چند ماهه اي انجام گيرد، کودک مسلماً به ماهيت آن اعمال آگاهي نخواهد يافت، پس تأکيد بر اين منع براي چيست؟ با توجه به مباحث فوق روشن مي شود که اين تأکيد به دليل وجود جذب در کودک است، هرچند که اين جذب با خودآگاهي همراه نباشد. تصاوير و اصوات موجود در محيط توسط گيرنده هاي مناسب که کودک آنها را داراست، جذب مي شود لکن کودک در اين مرحله به جذب خود، آگاهي ندارد، و بايد مترصد بود تا زماني که اين محرکهاي جذب شده در اعمال کودک تجلي پيدا کند، نوع احاديث نيز نسبت به همين مسئله هشدار مي دهند.
شواهدي (1) وجود دارد که اثبات مي کند تمامي تصاويري که بر روي شبکيه چشم انسان مي افتد و تمامي اصواتي که وارد دستگاه شنوائي انسان مي شوند و بالاخره تمامي محرکهائي که با گيرنده هاي ذائقه، بويائي و لامسه تماس حاصل مي کنند، تماماً در دستگاه رواني انسان حفظ و نگه داري مي شوند، هر چند که بخش اعظم آنها مورد توجه آگاهانه انسان قرار نمي گيرند، لکن تمامي آنها وجود دارند و با انسان پيوسته همراه هستند. ميزان محرکهائي که در يک روز وارد دستگاه بصري انسان مي شوند، در مقايسه با آنچه که مورد توجه قرار گرفته و انسان به آن آگاهي پيدا مي کند، بسيار زياد و غير قابل تصور است. از طرف ديگر اصواتي که پيوسته وارد دستگاه شنوائي انسان مي شوند بسيار زياد هستند، در حاليکه تنها بخش کوچکي از آنها مورد توجه و آگاهي قرار مي گيرند. اين نکات خود نشانگر اين مطلب است که مي بايد بين « جذب » و « آگاهي » تفاوتي اساسي قائل شد، و در شناخت نحوه ي ارتباط انسان با محيط به دوگانگي اين دو مفهوم توجه داشت.
هضم
موجود زنده هنگامي که محرک جديد را به درون خود مي برد، بلافاصله شروع به کار کرده و آن را تجزيه مي کند. ماحصل تجزيه را نيز در محلهاي مختلف سازمان مي دهد. موجود زنده در اين حال به مثابه ي يک مجموعه ي واحد که يک مديريت واحد بر تمامي آن حکومت مي کند، دست به چنين تجزيه اي مي زند، اعضا و اجزاي مختلف موجود زنده تحت سيطره ي نيروي حيات همگي يک هدف کلي را دنبال مي نمايند. تجزيه محرکهائي که در چنين شرايط واحدي انجام مي گيرد و سازمان دهي دروني ماحصل اين تجزيه، هضم ناميده مي شود.اگر انسان را به عنوان يک موجود زنده مورد توجه قرار دهيم فرايند فوق را در دريافت محرکها و عناصر غذائي از محيط، در مورد وي مشاهده مي کنيم. هنگامي که ماده غذائي جديدي وارد سازمان دروني بدن انسان مي شود، بلافاصله دستگاه گوارش، شروع به تجزيه آن کرده و بالاخره بعد از تبديل آن به مواد مناسب، ماحصل اين تجزيه را وارد سيستم خوني مي کند. خون نيز اين مواد را در سراسر بدن به گردش درآورده به شکلي مناسب و منطبق با قوانيني دروني، آنها را در بين اجزاء و اندامهاي مختلف تقسيم مي کند. در اين بين هر عضوي و هر جزئي از بدن، تنها عناصر و مواد مورد نياز خود را متناسب با ميزان موجودي آن در خون، دريافت مي دارد. در چنين سيستمي هيچگونه احتکار و يا زياده طلبي از جانب اندام خاصي مشاهده نمي شود. و اين خود ناشي از حاکميت يک وحدت کلي بر تمامي بدن است و اين عامل، کل بدن را علي رغم پراکندگي در اعضاء و اجزاء به صورت يک واحد در مي آورد. وحدت حياتي حاکم بر کل بدن انسان در ميان تمامي موجودات زنده مشاهده مي شود. اين وحدت، وحدت هضم و سازمان دهي را نيز موجب مي شود. يک موجود زنده اعم از يک موجود تک سلولي و يا يک موجود پرسلولي، تحت اين وحدت دست به هضم محرکهاي بيروني مي زند و تحت اين وحدت به آن سازمان مي دهد و اين نکته يکي از اسرار پيچيده حيات است.
پينوشتها:
1- علي اصغر احمدي فطرت بنيان روانشناسي اسلامي، تهران اميرکبير 1361، ص 124 به بعد.
منبع مقاله :احمدي، علي اصغر؛ (1374)، روانشناسي شخصيت از ديدگاه اسلامي، تهران: اميرکبير، چاپ دهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}